مهرسامهرسا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 15 روز سن داره

قشنگترین اتفاق قصه ما

این روزهای دخترم مهرسا

و اما بالاخره فرصت کردم یه سر به وبلاگت بزنم و از این روزهای مهرسای گلم بگم روز عید غدیر جشن عقد عمه شیما بود ،تو مراسم دختر خوبی بودی و مامانی رو اذیت نکردی، کلی بغل همه رفتی منتهی با قیافه،هنوز با افراد غریبه راحت نیستی و با اکراه میری بغلشون و چپ چپ نیگاشون میکنی، البته از قبل خیلی بهتر شدی و حداقل دیگه گریه نمیکنی!! یه 2-3 ساعتی هم بین مراسم نهار و جشن عصر خوابیدی، تا حالا این جور مراسم نبرده بودمت ، اینه که همش با تعجب به اونایی که میرقصیدن نگاه میکردی و نتیجش هم این شد که تا چند روز دستات و انگشتات حرکت های موزون داشت و خودت هم همین جوری نگاهشون میکردی  منم متوجه شدم تو این زمینه استعداد بالایی داری و قرار شد یکم بزرگتر...
10 آبان 1392

هشتمین ماهگرد گل دخترم

سلام قشنگم ، هشتمین ماهگردت مبارک عسلیه من مهرسای مامان این و همیشه به یاد داشته باش یک نفر... یک جایی... تمام رویاهاش لبخند توست... و زمانی که به تو فکر می کنه احساس می کنه که زندگی واقعا با ارزشه... پس هرگاه احساس تنهایی کردی این حقیقت رو به خاطر داشته باش. یک نفر... یک جایی... در حال فکر کردن به توست .... هشتمین ماهگرد عروسکم همزمان شد با تولد بابایی من و مهرسا از همین جا تولد بابایی رو تبریک میگیم و از خدا میخوایم تولد 120 سالگیشو جشن بگیره و همیشه سایه اش بالای سر من ودخترم باشه ...
4 آبان 1392
1